اشعار سید شهاب الدین موسوی

  • متولد:

از ساحل تو آب عطشناک می‌رود / سید شهاب الدین موسوی

تا دست بسته باز کنی مشت آب را
داغت شکست هفت کمر پشت آب را

نقش هزار زلزله بر شط پدید شد
تا ریختی به روی زمین مشت آب را

دستت به آب لب نزد و لب به آب ، دست
حیران نهاده‌ای به لب، انگشت آب را

از ساحل تو آب عطشناک می‌رود
در حسرت لب تو طمع کشت آب را

با آب دست و پنجه کمی نرم کرده، سخت
مالیده‌ای به خاکِ ادب پشت آب را

 

2344 1 4.86

ای تشنه ترین دریا سیراب ترین عطشان / سید شهاب الدین موسوی


ای تشنه ترین دریا سیراب ترین عطشان
سرمست سماعی سرخ در دایره ی میدان

دف می شودت خورشید کف می زند اقیانوس
موجی ز دلت دریا شوری ز دمت توفان

برخیز و هیاهو کن هی هی زن و هو هو کن
تشنه ست دلیری ها بر حادثه ای عریان

تنگ است نفس تنگ است این حجم قفس تنگ است
ای روح رها از تن بشکن در این زندان

ایمان خوارج بین این سکه ی رایج بین
بر مسخ علی کوشد اسلام ابوسفیان

یک عمر تو را خواندیم در سوگ تو گل کردیم
ما از تو چه می دانیم ای وسعت بی پایان
9214 1 4.23

این نماز ره عشق است ز آداب تهی ست / سید شهاب الدین موسوی


چشمم از اشک پر و مشک من از آب تهی ست
جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهی ست

گفتم از اشک کنم آتش دل را خاموش
پر ز خوناب بُوَد چشم من، از آب تهی ست

به روی اسب قیامم، به روی خاک سجود
این نماز ره عشق است ز آداب تهی ست

جان من می بَرَد آبی که از این مشک چکد
کشتی ام غرق در آبی که ز گرداب تهی ست

هر چه بخت من سرگشته به خواب است؛ حسین!
دیده ی اصغر لب تشنه ات از خواب تهی ست

دست و مشک و علمم لازمه ی هر سقاست
دست عباس تو از این همه اسباب تهی ست

مشک هم اشک به بی دستی من می ریزد
بی سبب نیست اگر مشک من از آب تهی ست

شعر آن است "شهابا" که ز دل برخیزد
گیرم از قافیه و صنعت و القاب تهی ست
5542 1 4.13